«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۳۳۸مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان من دوسُـ/تدار روی/ خوش و موی/ دلکشم مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم گفتی ز سر عهد ازل يک سخن بگو آن گه بگويمت که دو پيمانه درکشم من آدم بهشتيم اما در اين سفر حالی اسير عشق جوانان مهوشم در عاشقی گزير نباشد ز ساز و سوز استادهام چو شمع مترسان ز آتشم شيراز معدن لب لعل است و کان حسن من جوهری مفلسم ايرا مشوشم از بس که چشم مست در اين شهر ديدهام حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم شهریست پر کرشمه خوبان ز شش جهت چيزيم نيست ور نه خريدار هر ششم بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست گيسوی حور گرد فشاند ز مفرشمواعظ ز تاب فکرت بیحاصلم بسوختساقی کجاست تا زند آبی برآتشم حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست آيينهای ندارم از آن آه میکشمSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:03:09
--------
1:03:09
مژدهی وصل تو کو کز سر جان برخیزم ۳۳۶
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۳۳۶فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن مژدهی وصل تو کو کز سر جان برخيزم طاير قدسم و از دام جهان برخيزم به ولای تو که گر بندهی خويشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخيزم يا رب از ابر هدايت برسان بارانیپيشتر زان که چو گردی ز ميان برخيزم خيز و بالا بنما ای بت شيرينحرکات کز سر جان و جهان دستفشان برخيزم*گر چه پيرم تو شبی تنگ در آغوشم کش تا سحرگه ز کنار تو جوان برخيزم روز مرگم نفسی مهلت ديدار بده تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخيزمبر سر تربت من با می و مطرب بنشين تا به بويت ز لحد رقصکنان برخيزمSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:04:10
--------
1:04:10
گر دست رسد در سر زلفين تو بازم ۳۳۴
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۳۳۴مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولنگر دست رسد در سر زلفين تو بازم چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم زلف تو مرا عمر عزیز است ولی نيست در دست سر مویی از آن عمر درازم پروانهی راحت بده ای دوست که امشب از آتش دل پيش تو چون شمع گدازم آن دم که به يک خنده دهم جان چو صراحی مستان تو خواهم که گزارند نمازم چون نيست نماز من آلوده نمازی در ميکده زان کم نشود سوز و گدازم در مسجد و ميخانه خيالت اگر آيد محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی چون صبح در آفاق جهان سر بفرازم محمود بود عاقبت کار در اين راه گر سر برود در سر سودای ايازم حافظ غم دل با که بگويم که در اين دور جز جام نشايد که بود محرم رازمSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:08:16
--------
1:08:16
نماز شام غریبان چو گریه آغازم ۳۳۳
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۳۳۳مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن نماز شام غريبان چو گريه آغازم به مويههای غريبانه قصه پردازم به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم خدای را مددی ای رفیق ره تا من به کوی ميکده ديگر علم برافرازم خرد ز پيری من کی حساب برگيرد که باز با صنمی طفل عشق میبازم بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس عزيز من که بجز باد نيست همرازم هوای منزل يار آب زندگانی ماست صبا بيار نسيمی ز خاک شيرازم سرشکم آمد و رازم بگفت رو در رویشکايت از که کنم خانگیست غمازم ز چنگ زهره شنيدم که صبحدم میگفت مریدحافظ خوشلهجهی خوشآوازمSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:05:30
--------
1:05:30
بزن بر دل ز نوک غمزه تیرم ۳۳۲
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۳۳۲مفاعیل مفاعیل فعولنبزن بر دل ز نوک غمزه تيرم که پيش چشم بيمارت بميرم نصاب حسن در حد کمال است زکاتم ده که مسکين و فقيرم چو طفلان تا به کی زاهد فريبی به سيب بوستان و شهد و شيرم چنان پر شد فضای سينه از دوست که فکر خويش گم شد از ضميرم قدح پر کن که من از دولت عشق جوانبخت جهانم گر چه پيرم قراری بستهام با میفروشان که روز غم بجز ساغر نگيرم مبادا جز حساب مطرب و می اگر نقشی کشد کلک دبيرم در آن غوغا که کس کس را نپرسد من از پير مغان منت پذيرم خوشا آن دم که استغنای مستی فراغت بخشد از شاه و وزيرم من آن مرغم که هر شام و سحرگاه ز بام عرش میآيد صفيرم فراوان گنج او در سينه دارم اگر چه مدعی بيند حقيرممن آنگه برگرفتم دل ز حافظکه ساقی گشت یار ناگزیرمSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
میترسید بیآنکه بداند میترسد. غمگین بود بیآنکه بداند از چه. میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستمТавсифи сонетхои Хофиз